نگاه هنرمندان به مسئله دین و نظرات عالمان دینی راجع به مقوله هنر در طول تاریخ همواره مطرح بودهاست. در این بین در دین اسلام هنر به گونهای معرفی میشود که از زمان ظهور این دین تاکنون همواره دو گروه هنرمندان و عالمان دینی که حتی برخی از آنان سبقه و فعالیت هنری داشتهاند به طرح نظرات خود پرداختهاند. بیان دیدگاهها نیز منجر به تغییرات هم در پدیدههای هنری و شکلگیری هنر اسلامی شده و هم باعث ایراد احکامی راجع به هنر از سوی علمای دینی.
علامه محمدتقی جعفری که از جمله مفسرین نهج البلاغه، فیلسوفان مسلمان و مولویشناسان معاصر ایران میباشد در مصاحبهای به بیان دیدگاهها و تفکراتش پیرامون مسئله هنر پرداخته که در ادامه این مصاحبه را از نظر میگذرانیم:
پاسخ: نخست باید توصیفی درباره هنر داشته باشیم. تعریف کامل هنر (حدّ تامّ) مانند تعریف دیگر حقایق مخصوصا حقایق اسرارآمیز درون آدمی ـ مثل مغز و روح ـ یا محال است یا حدّاقل بسیار دشوار، لذا در این جا به توصیف هنر قناعت میکنم.
هنر را متشکّل از سه قطب یا مرحله باید در نظر بگیریم:
قطب یکم ـ احساس خاصّی است که معلول نبوغ یا اشتیاق خاصّ است.
هنر با نظر به این قطب یکی از حقایق درون آدمی است و از مقوله خیال و اعتبارات و توهّمات نیست. مانند نبوغ و اکتشافات و اشتیاق به آنها. و از جهت ارزش با قطع نظر از ارزش ذاتی خود این حقیقت، استعداد برخورداری در ارزشهای فعلی را دارا میباشد.
قطب دوم ـ کارگاه مغز و روان (و با یک نظر هویت نفس آدمی) است که هنگامی که احساس و فعّالیت هنری مانند چشمه سار زلال به جریان افتاد از مختصّات کارگاه مغز و روان به همراه کیفیت پذیرفته و با مختصّات هویت نفس آدمی توجیه گشته و آماده بروز در صفحه جامعه میگردد. سرنوشت موضوع هنری از نظر مختصّات و کیفیت و ارزشها در این قطب تثبیت میگردد. مانند چشمه ساری زلال که از منبعی پاکء به جریان میافتد و در مسیر خود پیش از آنکه به پای درختان و گلها و زراعتها برسد، یا با موّادی مخلوط میگردد که برای ریشههای درختان وگلها و زراعت آسیب میرساند و یا بر عکس با موادّی در میآمیزد که موجب تقویت آن ریشهها میگردد. از همین جاست که باید ریشه اصلی ارزش و ضدّ ارزش بودن انواع هنر را جست و جو کرد. یعنی باید دید آب حیات بخش احساس هنری از کدامین مغز حرکت میکند و با کدامین هویت نفس آدمی توجیه میشود. هنرهای مبتذلی که متأسفانه به عنوان هنر و به نام فرهنگ با ارزشهای اصیل «حیات معقول» انسانها به مبارزه و تخریب بر میخیزد، از نوع اول است. یعنی احساس نبوغ به کار رفته در قطب دوم (مسیر فعّالیت و حرکت) آلوده به کثافتها و موادّ مضرّ میگردد. و هنرهای اصیل و سازنده بشری که نیز میتوان آنها را از بهترین عوامل «حیات معقول» انسانها معرّفی نمود، در همین قطب، (کارگاه مغز و روان و هویت نفس آدمی) به فعلیت میرسند.
قطب سوم ـ عبارت است از وجود عینی هنر در جهان خارجی: در این قطب یا در این مرحله است که هنر با مردم جامعه ارتباط برقرار میکند. اگر هدف از به وجود آوردن یک اثر هنری، جریان دادن آن احساس والای سازنده از قطب (یا مرحله دوم) و وارد کرد نتیجه آن احساس به قطب سوم (یامرحله سوم) برداشتن گامی مثبت در تقلیل دردها و ناگواریهای مردم و اصلاح و تنظیم و شکوفا ساختن زندگی آنان در «حیات معقول» (حیات طیبه، حیات قابل استناد به خدا: و محیای و مماتی للّه رّب العالمین) باشد، نه تنها چنین هنری دینی و اسلامی است، بلکه از یک مطلوبیت والایی برخوردار است که در صورت جدّی بودن مطلوبیت آن، یکی از واجبات محسوب میشود. این است قانون کلّی هنر از دیدگاه دین، البته برای تعیین مصادیق شایسته و ناشایسته هنر، مباحثی فراوان وجود دارد که در رسالهها و کتب مربوطه مطرح میگردد.
و اگر هدفگیری هنر، تنها ارائه نبوغ هنری و نمایش احساس عالی که آن را به وجود آورده است، بوده باشد، در این صورت چنانچه آسیب و اخلالی به اخلاق مردم وارد نسازد و مردم را از بهرهبرداری از دین محروم ننماید، بدون اشکال خواهد بود، مگر تنها از آن جهت که هنرمند به جهت عشق به خود خواهی، دست به کار شده است و مانند چراغ نفتی، خود را در آتش زده و در صورات جالب بودن آن اثر پیرامون خود را موقّتا روشن ساخته است. تقسیمی که درباره «حقوق» وجود دارد (حقوق پیشرو و حقوق پیرو) در هنر نیز جریان دارد، یعنی هنر نیز بر دو قسم است: هنر پیرو و هنر پیشرو. ارزش هنر پیشرو در این است که نوابغ هنری با مغز و روان و ورح پاک نبوغ خود را در بهرهبرداری از اصول عالی انسانی فعّال ساخته، و بدون توجّه به تمایلات بی اساس مردم، آنان را به کشف یک زندگی سالم روبه جاذبیت کمال اعلا و بهرهبرداری از آن توجیه مینماید.
پاسخ: قطعی است که در ماهیت هیچ وسیله و ابزار و کالای صنعتی، دینی بودن و غیر دینی بودن تضمین نشده است، بلکه در آن هنگام که نیازهای اساسی آدمی، موجب میشود که دست به ابداع و ابتکار صنعتی بزند تا آن نیازها را بتواند از خود مرتفع نماید ـ همان گونه که در قرآن اشاره شده «وأعدّوالهم مااستطعتم من قوّة» (و هر چه میتوانید قوای خود را برای دفاع از حیات و شرف و کرامت خود در برابر دشمن افزون و آماد کنید.) آن صنعت به انگیزگی دین به وجود آمده است.
سابق بر این، عدّهای ساده لوح میکوشیدند اصول همه ابتکارات و تکنولوژیهایی که بشر به آنها دست یافته است، از قرآن و احادیث استخراج نماند و این یک کار عبثی بود، زیرا وظیفه مستقیم کتابهای آسمانی و منابع معارف دینی این نیست که برای بشریت ضرورت علوم ریاضی، فیزیکی، شیمی، گیاهشناسی، زمینشناسی را با تمامی مسایل و قوانین آنها تعلیم بدهند، آنچه که وظیفه مستقیم انبیاء و کتابهای آسمانی آنها است، تعلیم بشریت در عرصه «حیات معقول» و آموزش همه نیازهای اصیل و تحریک برای مرتفع ساختن آنها است و امّا کمّیت و کیفیت و ماهیت آن وسایل و ابزاری که چنین کاری را بر عهده خواهد گرفت، موکول به حواسّ عقل و انواع درک و دریافتهای اکتشافی و اختراعی و انواع تکاپوها است که خداوند به بندگان خود عنایت فرموده است.
بدیهی است همانگونه که دلیل لزوم و کیفیت آماده کردن بیل برای کشاورزی و ابزار خاصّ برای ساختن مسکن و تهیه انواع داروها برای معالجه بیماریها، وظیفه پیامبران و کتب آسمانی نیست، همچنان بیان طرق به وجود آوردن انواع تکنولوژیها و ساختن کامپیوترها و تجزیه و تحلیل ذرّات اتمی وغیر ذلک به عهده انبیاء و کتابهای آسمانینیست، گاهی برای هشدار دادن به انسانها، اشارههایی کلّی درباره اصول زیربنایی جهان هستی و انسانی، در کتب آسمانی و سخنان پیشوایان فوق طبیعی (انبیاء و أئمه و اولیاء) مطرح شده است که هشیاران و خردمندان و صاحبنظران (اُولوالألباب) بدانند و به دیگر مردمان اثبات کنند که معارف کتب آسمانی و سخنان انبیاء و ائمه علیهمالسلام و اولیاء بر مبنای اشراف به اصول و مبادی کلّی هستی ارائه شده است.
پاسخ: برخی از متفکّران تصوّر درستی درباره دین ندارند، خصوصا بسیاری از متفکّران غربی از این دستهاند. آنان این مطلب را که دین یک رابطه شخصی ما بین انسان و معبود است به عنوان یک قیچی برّان به دست گرفتند دین را از همه پدیدهها و شئون حیات مادّی و معنوی بریدند و در حقیقت با این اقدام قهرمانانه!! هویت دین را از موجودیت انسانی جدا کردند و بشریت را به قول خود مردان آگاه و خردمند مغرب زمین، تا حدّ دندانههای ماشین ناآگاه پایین آوردند و برای دلخوشی داشتن او دست به دامان اپیکور و اپیکوریان شده، با سرخوشی و مستی و تخدیر او را سرگرم نمودند، تا آنجا که به قول مولوی: ذکر و فکر او را به پایین کشاندند.
جز ذکر نی دین اونی ذکر او
سوی اسفل برد او را فکر او
این پایینگرایی در قرون گذشته مانند دوران مولوی، در اقلیت یا پشتپرده خجلتها و ندامتها حرمت میکرد، ولی در دوران معاصر به وسیله امثال فروید، یعنی همان چنگیزیهای ارواح آدمیان که نیمه چراغی به نام علم به دست و با ادّعای علم هم نقاب علمی!! به صورت، مردم را به پوچی کشاندند. در این دوران، آدمیان با دلخوشی به نظم زندگی زنبوران عسل و «باری به هر جهت» از اندیشه در حقیقت زندگی و حذف آن بر کنار مانده و حتّی بعضیها کار را به آنجا کشاندند که با کمال وقاحت بگویند: اندیشه یک نوع بیماری است.
این سلاح مخرّب هویت انسانی در کارگاه فکری امثال سارتر نیز دیده میشود که میگفت: «انسان تاریخ دارد و نهاد ندارد» یعنی انسان است و رفتار او!!!
برای توضیح استدلالی پاسخ حاضر، پیشنهاد میشود قبلاً به تعریف کلّی دین که در بحثهای گذشته آوردیم رجوع شود. با توجه به آن تعریف و مطلبی که الان مطرح میکنم، روشن میشود که اگر براییک انسان، اولین درجه آگاهی دینی که عبارت است از یقظه (بیداری) دست داد، پس از آن اگر همان بیداری ادامه پیدا کند از کوچکترین حرکات او گرفته تا بزرگترین کارهای فکری و عضلانی او، از یک تصور ساده گرفته تا طولانیترین و پیچیدهترین اندیشههای علمی و صنعتی، همچنین از اولین کلمه اللّه اکبر گرفته تا عباداتی که در همه عمر انجام داده است و یا یک عبارت کلّی همه لحظات زندگی او طبق مفاد آیه «و محیای و مماتی لِلّهِ ربّ العالمین» (زندگی و مرگ من از آن خداوند عالمیان است) با آب حیات دین آبیاری میشود. اکنون این سئوال پیش میآید که آن بیداری چیست که اگر به کسی دست دهد، تمامی زندگی او رنگ دینی به خود میگیرد؟
این بیداری عبارت است از آن آگاهی که موجب میشود انسان خود را جزیی هدفدار از آن کلّ مجموعی تلقّی کند که با حکمت و مشیت الهی به جریان افتاده و تحت نظاره و سلطه قانونی خداوندی، لحظه به لحظه رو به ابدیت در حرکت است. این بیداری با عظمت یک بیداری دیگر را به دنبال خود میآورد که آدمی با روشنترین وجه در مییابد:
تا مایه طبعها سرشتند تا در نگریم و راز جوییم
ما را ورقی دگر نوشتند سر رشته کار باز جوییم
با این دریافت است که آدمی میفهمد که اگر همه علوم و معارف دنیا را در مغز انسانی جای بدهند و این علوم و معارف نتواند در گردیدن تکاملی او تأثیری داشته باشد، ارزشی جز وجود طبیعی همان علوم و معارف نصیبش نخواهد گشت.
با توجه به ارتکاز درونی این حقیقت که تمام لحظات و ذرّات عمر آدمی تحت نظارت و سلطه خداوندی است و با دریافت این حقیقت که زندگانی جزء بسیار مهمی از کلّ مجموعهی هدفدار در حال حرکت به پیشگاه ربوبی است ـ که اصل اولی او است ـ اشتیاق به وصول به آن پیشگاه ربوبی از طبیعت درونی آدمی سر میکشد و پس از آن حتّی هر نقشهای هم بکشد، در حال تکاپویی است که سراسرش عبادت است.
هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
در نتیجه باید پرسید کدامین کار و گفتار و اندیشه و لحظات و حتّی نفسهای چنین شخصی دینی نیست؟! به قول مولوی،
این نفس جانهای ما را همچنان تا الیه یصعد اطیاب الکلم ترتقی انفاسنا بالارتقاء ثمّ یأتیکم مکافات المقال ثمّ یاجینا أمثالهم
اندک اندک دزد از حبس جهان صاعدا مِنّا إلی حیث علم متحفاً منّا إلی دارالبقاء ضعف ذلک رحمة من ذالجلال کیینال العبد ممّا نالها
پاسخ: به نظر بنده، کسانی که از متن کلّی دین الهی که به وسیله حضرت ابراهیم علیهالسلام ابلاغ و در رسالت پیامبر اسلام به نهایت خود رسیده است، آگاهی دارند میدانند که ادیان الهی مخصوصا دین اسلام شدیدترین ادمیت را به زندگی دنیوی مردم داده تا آنجا که کوری در این دنیا را مستلزم کوری در ابدیت معرفی نموده، آن چنان که در قرآن کریم آمده است:
مـن کان فـی هذه اعمی فهـو فی الآخرة أعمی و أضلّ سبیلا
هر کس در این دنیا نابینا زندگی کند، او در عالم ابدیت نابیناتر و گمراهتر خواهد بود.
همه آن آیات قرآنی که دستور به مطالعه و بررسی جهان هستی به عنوان آیات الهی میدهند، برای آن نیست که چند رشته دانش مجّرد از عمل و سازندگی را به دست بیاوریم و با آن دانستن دل خوش بداریم. بلکه در این دنیا باید شخصیت آدمی به ثمر برسد و این به ثمر رسیدن سنتز یا محصولی از علوم و معارف و گسترش «من انسانی» بر جهان عینی است که بدون آن، ساختن جهان برای بهرهبرداری در حیات معقول امکانپذیر نیست. در پاسخ به سؤال حاضر به گوشهای از آیات و روایات مربوط به تلاش در زندگی دنیوی اشاره میکنیم. در آیهای دیگر از قرآن کریم آمده است:
وَ ابتغ فیما آتاکء اللّه الدار الآخرة و لاتنسَ نصیبک من الدنیا(1)
و در آنچه که خداوند به تو داده است سرای آخرت را جست و جو کن و بهره خود را از دنیا فراموش مکن.
در این آیه شریفه نه تنها تنظیم زندگی مادّی ممنوع معرّفی نشده است، بلکه اشاره بسیار لطیفی به شایستگی زندگی دنیوی و موادّ معیشت، برای وسیله بودن حیات جاودانی شده است که با نظر به این معنی، ملامت و تابیخ به آن نوع زندگی دنیوی است که انسان را در عالم مادّیات غوطهور بسازد و در نتیجه از آن زندگی که شایستگی ارتباط به خدا را دارد (و محیای و مماتیللّه رب العالمین: زندگی و مرگ من از آن خداوند پرورنده عالمیان میباشد) محروم بماند. نکته دیگر در این آیه این است که حتّی انسان در این زندگی دنیوی از لذایذ و مزایای آن نیز ممنوع نیست، نهایت امر اینکه این لذایذ و مزایا، «حیات معقول» او را مبدّل به زندگی حیوانی ننماید.
قل مَن حرَّم زینة اللّه التی أخرج لعبادهِ و الطیبات من الرزق(2)
به آنان بگو کیست که آن مزایا و نمودهای زیبا را که خداوند برای بندگانش به وجود آورد و آن موادّ پاکیزهای را که روزی نموده است، تحریم کرده است.
اساسا یکی از علل بعثت انبیاء علیهمالسلام تنظیم مادّیات مردم است: (و معایش تحییهم؛ خطبه یکم ـ نهج البلاغه).
ابوالبختری نقل میکند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم در دعای خود چنین عرض کرد:
اللّهم بارک لنا فی الخبز فإنّه لو لااخبز ما صلّینا و لاصمنا و لا ادنیا فرائض ربّنا.(3)
خداوندا نان ما را مبارک فرما (زندگی دنیوی ما را از دیدگاه اقتصاد تنظیم فرما)، زیرا اگر اقتصاد نباشد نه نماز میخوانیم و نه روزه میگیریم و نه واجبات پروردگارمان را به جای میآوریم.
از امام صادق علیهالسلام وارد شده است:
لیس منّا من ترک دنیاه لآخرته و لاآخرتهلدنیا(4)
از امام باقر علیهالسلام نقل است:
انّی اجدنی امقت الرجل یتعذّر علیه المکاسب فیتلقی علی قفاه و یقول اللّهم ارزقنی و یدع أن ینتشر فی الأرض و یلتمس من فضل اللّه و الذرة تخرج من حجرها تلتمس رزقها.(5)
من خود را میبینم که دشمن میدارم آن مرد را که تلاش برای زندگی برای او مشکل میشود، او به پشت میخوابد و میگوید خدایا، برای من روزی برسان و حرکت و تکاپو در زمین را برای به دست آوردن فضل خداوندی (معاش صحیح) رها میسازد، در حالی که مورچه از لانه خود در میآید و روزی خود را میجوید.
همچنین امام باقر علیهالسلام فرموده است:
انّی لأبغض اارجل أن یکون کسلانا عن أمردنیاه و من کسل عن أمر دنیا، فهو عن أمر آخرته الکسل(6)
من دشمن میدارم مردی را که در امر زندگی دنیوی افسرده و کسل باشد و هر کس در زندگی دنیوی کسالت داشته باشد آن شخص در امور اخروی کسلتر است.
قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم : إنّ اللّه یحبّ الفارغ الصحیح لافی عمل الدنیا و لافی عمل الآخرة (البرکة فی فضل السحی و الحرکة ـ الوصابی الحبشی ص 3)
خداوند انسان بیکار و تنپرور را دوست نمیدارد، چه در کارهای زندگی دنیوی و چه در امور اخروی.
روی عن رسول اللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم : لو قامت القیامة و فیید احدکم فیلة (صغارالنحل) فان استطاع أن لایقوم حتّییغرسها فلیفعل (البرکة فی فضل السعی و الحرکة، ص 16)
اگر قیامت برپا شود و در دست یکی از شما نهال نخلی باشد، در حالی که بتواند برای قیامت برنخیزد تا آن نهال را بکارد، این کار را انجام بدهد.
نتیجه اینکه، لازمه قطعی آیات و روایاتی که دلالت بر ضرورت حفظ شرف و حیثیت مسلمانان مینماید انجام شدیدترین تلاش برای امور دنیوی است، زیرا با گسترش شگفتانگیز وسایل سلطهگری و استثمار و بردهگیری، ذلت و پستی برای آن جوامعی که تنظیم امور دنیوی خود را مورد مسامحه قرار میدهند، قطعی است. همان خداوندی که برای دفاع از همین حیات دنیوی میفرماید:
وأعدّوالهم ما استطعتم من قوّة...(7)
در برخورد با آنان که حیات شما را با خطر مواجه ساختهاند هر نیرویی را که بتوانید آماده کنید.
همین ملاک برای دفاع از شرف و حیثیت، دستور به شدیدترین دفاع را فرموده است. صریحتر از ملاک مزبور این آیه است:
انّ الذین توفّیهم الملائکة ظالمی أنفسهم قالوا فیمَ کنتم قالوا کنّا متتضعفین فی الأرض قالوا ألم تکن أرض اللّهِ واسعة فتها جروا فیها فاُولئک مأواهم جهنّم و ساءت مصیراً(8)
کسانی که فرشتگان آنان را در حالی که به خویشتن ظلم کردهاند. در مییابند به آنان میگویند: شما (در زندگی) در چه حال بودید؟ میگویند: ما در روی زمین مستضعف (بینوا) بودیم، فرشتگان میگویند: آیا زمین خدا پهناور نبود تا در آن مهاجرت کنید. منزلگاههای آنان دوزخ است و چه سرنوشت بدی است. با نظر به این آیات و روایات اگر یک مفسّر، یک متکلّم، عارف، فقیه یا یک اسلام شناس هنوز بگوید اسلام به امر دنیا اهمیت نداده است، قطعا از اسلام اطّلاعی ندارد. هر کس که میخواهد باشد.
اگر شما در محتویات فرمان مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام به مالک اشتر و دستورات آن حضرت به دیگر کارگزاران اجتماعی خود دقّت کنید، قطعا خواهید دید که هیچ برنامه دقیق و لازم و کافی برای جوامع انسانی، برای تنظیم بسیار جدّی «حیات معقول» انسانها، مانند همین فرمان و دستورات نمیباشد.
آنچه که شاید در نظر داشت، این است که زنگی دنیوی گذرگاهی بسیار پرمعنی برای حیات جاودانی در پیشگاه کمال مطلق (اللّه جلّ جلاله) است و بدان جهت که همه استعدادهای مثبت انسانها به وسیله تکاپو و تلاش مخلصانه در ارتباط انسان با خویشتن دستور به نهایت کوشش (که در قرآن با لغت سعی، کبد و کدح... و مسابقه در خیرات) تعبیر شده، صادر نموده است:
این تقاضاهای کار از بهر آن شد موکّل تا شود سرّت عیان
با نظر به مجموع منابع اسلامی، این حقیقت را میتوان پذیرفت که آن همه تأکید و دستور که به شناخت جهان هستی در بیش از 200 آیه قرآن و به شناخت خویشتن و انسان بیش از صدها مورد در قرآن و احادیث وارد شده به طور کلّی برای آن نیست که ذهن آدمی مانند آیینه فقط نشاندهنده همه اجزاء جهان هستی و انسان و یا تنها دریافتکننده صفات جمال و جلال الهی باشد، بلکه مقصود بهرهوری از جهان هستی و از خویشتن و انسان به طور کلّی و ارتباط با خدا است که قطعا بدون خودسازی و پیشبرد انسان و انسانیت و برخورداری عممی و صنعتی از جهان طبیعت امکانپذیر نمیباشد. به طور کلّی باید این حقیقت را به عنوان یک اصل بنیادین بپذیریم: کمال انسان که عالم اکبر (جهان بزرگتر) را در بردارد، فقط با شناخت خویشتن و سازندگی آن به وسیله ارزشهای عالی انسانی، و با شناخت جهان هستی و بهرهوری از ابعاد و سطوح و واقعییت گوناگون آن برای تطبیق جهان درونی بر جهان برونی در مسیر به فعلیت رسانیدن وجود اجمالی و سرمایه بالقّوه خود، تحقیق خواهد یافت.
پاسخ: برای مشخص نمودن مفاهیم عامّه و مشترک دین اسلام با دیگران ادیان، نخست باید اقسام دین را در نظر داشته باشیم:
یک. ادیان ماقبل دین ابراهیمی.
دو. ادیانی که درباره مبدأ و معاد دچار ابهاماتی هستند، مانند بودیسم (مکتب بودا).
سه. ادیان ابراهیمی که عمده آنها در دوران ما یهودیت و مسیحیت و اسلام است. البته احتمال داده شده است که صابئیون و زرتشتیها نیز از پیروان حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام باشند.
چهار. ادیان انشعابی مانند پروتستان از مسیحیت و مواردی از این قبیل.
پنج. ادیان محلّی مانند شنتوی ژاپن و کنفوسیوس چین.
شش. مکاتب نحلهای که ریشه واقعی دینی ندارند، ولی از ابتداء ظهور یا تدریجا رنگ دینی به آنها داده شده است.
هفت. مکتبهای غیردینی که انواعی گوناگون دارند. قسمتی از آنها ادّعای عقاید انسانیت (و به اصطلاح امروز اومانیسم) دارند و میگویند: این مکتب با توجه به اصول انسانی که دارد، میتواند پاسخگوی همه نیازها و مسایل بشری باشد. و اقسام دیگری نیز وجود دارد که بیشتر بعد سیاسی و حقوقی و اقتصادی مردم را مبنای کار خود قرار میدهد.
در جنب این مکتبها، دیدگاههای متنوّعی در عناصر حیات بشری وجود دارد که شناخت و مقایسه آنها با یکدیگر نیز قابل اهتمام است.مانند:
1. مکتب (یا دیدگاه) حقوق پیرو (عرف عام) و حقوق پیشرو.
2. مکتب اقتصادی فردی و مکتب اجتماعی.
3. نظامهای سیاسی: دموکراسی، جمهوری، با انواع مختلف آن و اُلیگارشی و سلطنت مشروطه و استبداد و مانند آن.
اکنون میپردازیم به بیان دیدگاهها و مفاهیم عام و مشترک دین اسلام با دیگر ادیان و مکاتب. بدان جهت که مکتب اسلام یک مکتب دینی است، بدیهی است که اعتقاد به مبدأ و معاد (خدا و ابدیت) و اداره «حیات معقول» مردم با آبیاری وحی که از جانب خداوند سبحان به وسیله انبیاء به بندگانش ابلاغ میگردد، در هر مکتب دینی که تثبیت شده باشد، با مکتب اسلام مشترک است. از دیدگاه تاریخی، مفاهیم ادیان ماقبل دین ابراهیمی را تنها از متن کتاب آسمانی مسلمین (قرآن) میشناسیم، زیرا غیر از قرآن مأخذ معتبری که در بیان مفاهیم عامه و دیدگاههای کلّی ادیان، قابل اعتماد باشد، در دسترس نیست. قرآن مجید میفرماید:
«شَرع لکم من الدین ما وصّی به نوحا والذی أوحینا إلیک و ما وصّینا به إبراهیم و موسی و عیسی أن أقیموالدین و لاتتفرّقوا فیه کبر علی المشرکین ما تدعوهم الیه...»(9)
(خداوند) از دین برای شما تشریع نموده است همان را که به نوح توصیه نمود و آنچه را که برای تو وحی نمودیم، و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمودیم اینکه دین را برپا دارید و پراکنده نشوید سنگین است بر مشرکین آنچه که تو آنان را برای پذیرش آن دعوتمیکنی.
از این آیه شریفه و امثال آن، روشن میگردد که دیدگاههای کلّی و مفاهیم مشترک در دین الهی در همه قرون و اعصار یکی بوده است، اگر چه اختلافاتی در جزییات و فروع که تابع علل زمانیو مکانی بوده، وجود داشته است. (لکلٍ جعلنا منسکاً)
دین ابراهیمی که اصل همه ادیان الهی ما بعد خود میباشد، همان دین فطری الهی است. خداوند سبحان در چند مورد از آیات، به همان دین و ملّت ابراهیم مستند نموده است. خداوند متعال در آیهای از قرآن میفرماید:
ما کان إبراهیم یهودیا و لانصرانیاً ولکن کان حنیفاً مسلماً(10)
ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، بلکه او حنیف مسلم بود.
یعنی حضرت ابراهیم علیهالسلام ابلاغ کننده متن کلّی دین الهی بود که همان اسلام است. این شما هستید که بعدها فرقههای مختلف را به وجود آوردید. پیامبرانی که بعد از ابراهیم آمدند مانند حضرت موسی و حضرت عیسی و خاتم الأنبیاء علیهمالسلام همه آنان همان دین ابراهیم علیهالسلام را با مقداری خصوصیات زمانی تبلیغ نمودهاند. در آیهای دیگر میفرماید:
إنّ الذین آمنوا و الذین هادوا و الصابِئُون و النصاری من آمن باللّه و الیوم الآخر و عمل صالحاً فلا خوف علیهم و لاهم یحزنون.(11)
آنانکه ایمان آوردند و آنانکه به یهودیت گرویدهاند و صابئین و نصاری کسی است که ایمان به خدا و روز قیامت بیاورد و عمل صالحانجام بدهد. برای آنان نه ترسی وجود دارد و نه اندوهی.
از امثال این آیات به خوبی روشن میشود که متن اصلی دین حضرت ابراهیم خلیل7 دارای دیدگاههای کلّی و مفاهیم مشترک همه ادیان الهی است چه ماقبل ابراهیم و چه بعد از آن.
مأخذ معتبر برای اثبات و توضیح آن دیدگاههای کلّی و مفاهیم مشترک که در دین ابراهیمی است ـ همانگونه که در بالا اشاره کردیم ـ قرآن مجید است که در اتّصاف آن پیامبر بزرگ (ابوالأنبیاء) به صفاتی که کاشف از اتّصاف آن حضرت به داشتن آن دیدگاههای کلّی و مفاهیم مشترک است، آیات فراوانی عرضه شده است.
صفاتی که حضرت ابراهیم خلیل با ایمان و اعتقاد به اصول جاودانی دین کلّی و عمل به حقوق و تکالیف آن دین دارا شده بود، میتواند اصول و فروع این مکتب جاودانی را بیان نماید. به نظر ما عمده این صفات به قرار ذیل است:
1. راستگو و راستکردار (مریم، 41).
2. امامت (البقره، آیه 124).
3. مؤفّق در آمدن از عهده آزمایش عملی سخت (البقره، آیه 124).
4. تطهیر کننده بیت خداوندی (البقره 125).
5. مؤمن به اسلام (البقره، آیه 131).
6. توبه کننده (البقره، آیه 128).
7. تعلیم کتاب و حکمت (البقره، آیه 129).
8. تزکیه و تهذیب (البقره، آیه 129).
9. برگزیده و قرار گرفته در گروه صالحان (البقره، آیه 130).
10. واصل به رشد (الأنبیاء، آیه 51) و دارای مکتب رشد و کمال (البقره، آیه 130). این صفت از جمله «و من یرغب عن ملّة إبراهیم إلاّمن سفه نفسه» (و کیست که از دین ابراهیم اعراض کند، مگر کسی که خود را سفیه نموده است) قابل استنباط است.
11. موحّد حقیقی.
12. حنیف یعنی صاحب دین معتدل، فطری، بیافراط و تفریط (البقره، آیه 135).
13. دوست خدا (خلیلاللّه) (النساء آیه 125).
14. مبارزه در راه توحید حتّی با نزدیکترین خویشاوندان (انعام، آیه 74).
15. دارای بینش ملکوت آسمانها و زمین (الأنعام، آیه 75).
16. واصل به درجه والاییقین (أنعام، آیه 75).
17. معتقد به استدلال عقلی سلیم (الأنعام، آیه 76 تا 79).
18. تکاپو برای توجیه خود به خداوند آفریننده آسمانها و زمین (الأنعام، آیه 76 تا 79).
19. موحّد و بیزار از شرک (أنعام، آیه 76 تا 79).
20. هدایت شده خداوندی (أنعام، آیه 8 تا 83).
21. سالک راه امن و ارائه کننده آن (الانعام، آیه 8 تا 83).
22. واصل به عالیترین درجه رشد به خدا و در مسیر جاذبیت او است. (الأنعام، آیه 162).
23. هدایت شده به صراط مستقیم (أنعام، آیه161).
24. دارنده و مبلّغ همان دین که به حضرت نوح و حضرت موسی و عیسی و پیامبر اسلام ابلاغ شده بود. (الشوری، آیه 13، الضافات، آیه 83).
25. بردبار.
26. نیایشگر
27. بازگشتکننده به سوی خدا (هود، آیه 75).
28. دارای عاطفه و ترحّم و دلسوزی بر بندگان خدا (ابراهیم، آیه 36).
29. عبادت کننده.
30. شکرگزار خداوندی (النحل، آیه 120 و121).
31. دارنده دین سهل و معتدل (الحجّ، آیه 78).
32. دارای حکم.
33. دارای نطق بر حق.
34. از وارثان بهشت (الشعراءآیه 78 تا 89).
35. متوکّل به خدا.
36. بیزاری و دوری از مردم فاسد (الممتحنه، آیه 4).
با توجه به حقایق و لوازم صفات مزبور به این نتیجه بسیار با اهمیت میرسیم که متن آن دین الهی که حضرت ابراهیم علیهالسلام را به آن صفات نایل نموده بود کاملاً عقلی و فطری و مطابق استعدادهای مثبت انسانی و عامل به فعلیت آورنده آنها میباشد.
امروزه بررسی و تحقیق لازم و کافی درباره دیدگاههای کلّی و مفاهیم مشترک در دین ابراهیم علیهالسلام میتواند ما ابراهیمیان را به یک هماهنگی بسیار ضروری و کاملاً مفید رهنمون باشد که متأسّفانه عواملی وجود دارد که از این تفاهیم و همزیستی حیاتی جلوهگیری میکند. نخستین منادی این وحدت و هماهنگی در دیدگاههای کلّی و مفاهیم مشترک اسلام است که در قرآن چنین میخوانیم:
قل یا أهل الکتاب تعالوا إلی کلمةٍ سواء بیننا و بینکم ألاّ نعبدوا اللّه و لا نشرک به شیئاً و لا یتّخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دوناللّه فإن تولّوا فقولوا اشهدوابأنا مسلمون(12)
بگو ای معتقدین به کتاب بیایید کلمهای مشترک میان ما و شماست بپذیریم؛ اینکه جز اللّه را نپرستیم و هیچ چیزی را برای او شریک قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را در برابر خدا ارباب قرار ندهیم. اگر آن اهل کتاب از این دعوت رویگردان شدند به آنان بگو شاهد باشید که ما مسلمان هستیم.این کلمه «سواء» که بزرگترین عامل وحدت دیدگاههایی زیربنایی است، بهترین دلیل آن است که دین اسلام نه تنها از وحدت و هماهنگی ادیان ابراهیمی امتناعی نمیورزند، بلکه منادی و پرچمدار آن است. این آیه شریفه با کمال وضوح اثبات میکند که دین مشترک ابراهیمی میتواند اختلافات ناشی از مختصّات مکتبی هر یک از ادیان ابراهیمی را که مورد اعتقاد و عمل هر یک از آنها میباشد، توجیه و رفع نماید.
1 ـ القصص، آیه 77.
2 ـ الاعراف، آیه 32.
3 ـ الفروع من الکافی، ج 5، ص 73.
4 ـ من لایحضره الفقیه ـ صدوق، ص 353.
5 ـ همان، 363.
6 ـ الفروع من الکافی، 5/85.
7 ـ انفال، آیه 60.
8 ـ النساء، آیه 97.
9 ـ شوری، 13.
10 ـ آل عمران، 67.
11 ـ مائده، 69.
12 ـ آل عمران، 64.
اگر چه کلام وحی خود به خود بر روی خواننده تاثیر میگذارد، اما این حقیقت را نمیتوان پنهان داشت که «الخط الحسن یزید الحق وضحاً»؛ خط نیکو بر روشنی حق میافزاید. این سخنی از رسول گرامی اسلام است. (کنزالعمال،حدیث29304) به یقین پیرآیه خوشنویسی و زیبا نویسی اهمیت بسیاری داشته است که پیامبراکرم(ص) و امامان معصوم(ع) پیروان خویش را به خوشنویسی تشویق فرموده اند، چنان که از پیامبر رحمت نقل شده است: هر کس آیه بسم الله الرحمن الرحیم را برای بزرگداشت خداوند به خطی خوش بنویسد، بخشیده خواهد شد. (منیه المرید،ص 351)
همچنین ازایشان و امام علی(ع) درباره چگونگی خوشنویسی، تراشیدن قلم، لیقهگذاری در دوات و… سخنانی نقل شده است.
این ترغیب و تشویقها به همراه انگیزههای معنوی و مادی دیگر عدهای را بر آن داشت تا به صورت حرفهای به خوشنویسی آیات قرآنی بپردازند. برخی از خوشنویسان عمر و هنر خود را به نگارش قرآن اختصاص دادند؛ یعنی شغل دایمی و وسیله امرار معاش خود را نگارش و نسخهبرداری از قرآن قرار دادند. ایشان در قبال نگارش نسخهای از قرآن یا کتابی دیگر با توجه به زمان صرف شده و جنس کاغذ و مرکب و…مبالغی را از سفارش دهنده دریافت میکردند. بدیهی است که هر چه نویسنده و خطّاط قرآن معروفتر بود و خطش بهتر بود، مبلغ بیشتری را برای این استنساخ میطلبید.
در ابتدای جریان نگارش قرآن، تنها خط مورد استفاده، خط کوفی بود. به تدریج و با ورود اقوام مختلف با فرهنگها و خط های متفاوت، تنوع مناسبی در تعداد و انواع خط قرآنی داده شد. امروزه قرآن کریم باخطوط «نسخ»، «نستعلیق»، «ثلث»، «ریحان»، «معلی» و… به نگارش در می آید.
امروزه آیات قرآن کریم به عنوان یکی از محورهای اصلی در خوشنویسی به کار میرود و در میان خوشنویسان کمتر کسی را میتوان یافت که بخشی از قرآن کریم یا تمام آن را در قالبهای گوناگون ترسیم نکرده باشد. علاوه بر نگارش مرسوم قرآن بر روی کاغذ که به صورت کتاب و جزوه عرضه میشود، نگارش قرآن روی سنگ، چوب، شیشه و اشیای دیگر و نیز ساخت تابلوهای قرآنی با آمیزهای از هنرهای گوناگون چون «معرّقکاری» و «منبتکاری» هم در جامعه هنری قرآنی ما مرسوم گشته است.
برخی از خطاطانی که نسخه کاملی از قرآن را خوشنویسی کرده اند، برای استفاده عموم مردم آن را به چاپ رسانده اند که امروزه برخی از آنها مانند «قرآن خط رنجبر» یا «خانم مقصودی» به نام نویسندگان خود مشهورند. مهدیقلیخان هدایت ضمن خاطرات خود درباره نیت چاپ یکی از این قرآنها میگوید: «میرزا زین العابدین خان، منشی سفارت انگلیس، نسخ نویس است. قرآنی نوشته است که در اسلامبول به «گراور» چاپ شد. خواست در تهران تجدید چاپ کند، به من رجوع کرد. مقداری از قرآن گراور شده بود که نکول کرد و مبلغی خسارت به من وارد آمد».(خاطرات و خطرات،ص180)
احکام نگارش قرآن
از وقتی که موضوع نگارش قرآن مطرح شد، در پی آن پرسشهای بسیاری از سوی مردم مطرح گردید که حد و مرز، آداب، قواعد و احکام نگارش آیات قرآن کریم در آنها مورد سؤال بود. پاسخ به این پرسشها از سوی پیشوایان معصوم(ع) و بعدها از طرف فقیهان و مجتهدان، مجموعهای از احکام را تشکیل داد که به احکام نگارش قرآن نام گرفت. بخشی از این احکام درباره جواز نگارش قرآن بر ظروف، جواز استخدام فردی برای نگارش (اجیر گرفتن برای کتابت قرآن) جواز نگارش قرآن با مواد و رنگهای گوناگون، جواز نگارش قرآن با طلا و تذهیب حواشی آن، جواز اخذ اجرت برای کتابت قرآن، طهارت هنگام نگارش قرآن، عدم جواز نگارش قرآن بر صفحه ناپاک یا با دوات نجس و نهی از امحای آیات با بزاق میباشد.